آوین کوچولوآوین کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

دختر نازم آوين كوچولو

یه روز دیگه مونده

امروز چهارشنبه ست و یک روز دیگه از دوره مونده. عزیزم کوچولوی من خیلی دلم برات تنگ شده اما تو که انگار نه انگار خیلی داری خوش میگذرونی خونه ی مامان جون اینا. هر وقت زنگ میزنم ذر حال رقص و شادی و جیغ و ذوقی. خدا رو شکر که اونجا غریبی نمیکنی و شادی. گردش و ددر و پارک هم که همش به راهه با خاله نرگس و خاله شیماو شبنم دایی ها هم که هی میبرنت ماشین سواری...خوب استفاده کن که تا سه روز دیگه همه اینا تموم میشه و باز برمیگردیم به خونه ی تنهاییهامون ممکو.صبح مهد تا سه و نیم از سه و نیم تا شب هم بازی با مامان و بابا .شب دوباره بخوابی .صبح مهد. این کلاً برنامه ی زندگی ماست . یه برنامه ی روتین و تکراری. متاسفانه جایی که زندگی می کنیم جایی است خلوت یه شهرک...
19 مهر 1391

باز هم دلتنگت می شم

این هفته که پیش رو داریم اصلا هفته ی خوبی نیست دوسش ندارم چون قراره دخترمو 5 یا شش روز نبینم. وای مامان جون نکنه بدون من بت سخت بگذره ها. خاله نرگس خیلی دوست داره بقول خودش :"من شش ماه شستمت به گردنت حق دارم" جریان از این قراره که مامان باید بره تهران ماموریت باید برم توی  یک دوره ی آموزشی خیلی مهم شرکت کنم. و از اونجا که مامان پروانه رو تو نمیشناسی باید بری شهرکرد پیش مامان جون عظیمه. دخترم من و بابا جنوب که هستیم انقدر سرمون شلوغه که وقت نمیکنیم بیایم به خانواده هامون سربزنیم. بابا که علاوه بر کار دانشجو هم هست دیگه بدتر(البته عالیه که بابا داره دکترا می خونه از این لحاظ میگم بد که وقت برای تفریح و سفر نداریم)من و تو زیاد میایم خ...
9 مهر 1391

واکسن یک سال و نیمه گی

سلللاااام یک هفته از مریضی سختت (که فک کنم همه ی اون ماجراها زیر سر دندون نیش بود خیلی  اذیت شدی تب کردی سرماخوردی لبات قاچ قاچ شد یه شیمک کوچولو دراومده بود آب شد و دخترم نصفه شدی و بعد که وزنت کردم نیم کیلو کم کرده بودی )میگذشت و دقیقا موعد واکسن یک سال و نیمه گی بود مردد بودم که بزنم یا نه چون تازه از تب دراومده بودی و ضعیف بودی. اما چون هفته ی بعدش باید سفر می کردم به تهران گفتم بزنم بهتره که بیش از این به تعویق نیافته. خیلی استرس داشتم که بازهم باید منتظر تب و درد و گریه می شدم. از روزهای قبل با رییسم هماهنگ کردم که چهارشنبه نمیام دخترم واکسن داره و نمیتونم بزارمش مهد. بابایی هم موند پیشمون چون از شب استرس داشتم و می خواس...
9 مهر 1391

5 روز تب آوین

عزیز من چند روزه حسابی مریض و بداخلاق شدی از جمعه بیست و چهار شهریور(تولد مامان بود. بابایی جونت هم یادش نبود. هیچکی مامانو دوست نداره. فقط دو نفر منو دوست داشتن و بهم اس ام اس زدند. بانک تجارت و همراه اول. راستی زن عمو مژگانت هم دوسم داشت)  تا امروز چهارشنبه تب داری و بداخلاقی. دو روز من مرخصی گرفتم دو روز هم بابا تا پیشت بمونیم و امروز هم دوباره من سر کار نرفتم دختر عزیزم. سلامتی تو از همه چیز برام مهمتره.   هرچی دارو بوده نوش جون کردی تا بالاخره از دیشب یکم حالت بهتر شد پیش 5 تا دکتر هم رفتیم از سرماخوردگی و گلودرد و آبریزش تا تب ویروسی و دندون درد همشونو داشتی بمیرم که چقدر ضجر کشیدی مامان. بدتر از همه لب به غذا نزدی این 5...
29 شهريور 1391

آوین ناناز یک سال و چهار ماه و نیم

باورم نمیشه که تیر ماه توی وبلاگت چیزی ننوشتم  عزیزم. بسکه شیطونی. بسکه تمام زندگی منو پر کردی اصلا تو بگو من یک ماهه این لپ تاپو روشن کردم هووی کوچولوی من ؟؟؟تا میبینی من میشینم پای لپ تاپ میای گریه زاری میکنی تا لپ تاپو بدم دستت و تو هم احتمالا خردش کنی البته اولش عاقل میشینی بعد یواش یواش زیر زیرکی شروع میکنی دکمه کندن, مشت زدن؛ کوبیدن و هیهات... خلاصه من از دست تو زندگی شخصی ندارم .همش با همیم. با هم می خوابیم. با هم بیدار میشیم. با هم بازی میکنیم. با هم میریم بیرون. ای هوووووی من که جدیدا تا منو کنار بابایی میبینی اول یه جیغ می کشی بعد هم با هر چی که دم دستت برسه میکوبی تو سر من و میری می چسبی به بابا جونت. ای باباییی یه من!!...
11 مرداد 1391

دلم واست تنگ شده عزیز کوچولوی من

سلام عزیزم باورم نمیشه که پای لپ تاپ نشستم و تو نیستی که هی دکمه ها رو بکنی و بکوبی روش!!! خیلی جات خالیه عزیز دل مامان. قربون دختر نازم بشم.امروز که از سرکار برگشتم و تو نبودی خیلی دلم گرفت اما چون می دونم جات امنه خیالم راحته. حاله نرگس مراقبته مامان جون و بابا جون هم که خیلی دوست دارند تو هوای خوب و خنک همش به گردش و بازی توی حیاط و ماشین سواری با دایی ساسان و بابک و ..... خلاصه خیلی خوش میگذره بهت عزیزم. اما من و بابایی خیلی دلتنگتیم.من الان دارم تلویزیون تماشا میکنم و در حینش واست می نویسم. ماجرا از اونجا شروع شد که هفته ی پیش واسه تعطیلات رفتیم شهرکرد . بماند که توی پرواز چقدر اذیت کردی و گریه کردی . انواع نینی ها در سنین مختلف تو...
20 خرداد 1391

اولین قدمهای واقعی

یادم رفت بگم که توی تعطیلات راه افتادی عزیزم از نه ماهگی با کمک اشیاء راه میرفتی اما اولین قدم که با دستای آزاد بود دوشنبه شب 14/3/91و خونه ی خاله توران، اصفهان برداشتی .... فاصله ی دوتا میز رو دیگه چهار دست پا نمیرفتی دو قدم بر میداشتی و خودتو پرت میکردی !! دیگه اینگارو نکردی تا خونه ی مامان جون اینا نشسته بودی بازی میکردی یه دفعه پاشدی وایسادی و دو قدم برداشتی و خودتو پرت کردی تو بغل مامانی.... این اتفاق دیروز در یک سال و دو ماه و نوزده روزگی افتاد. وای عزیزم خیلی قشنگ بود خیلییییی بامزه بودی خودتم کلی میخندیدی و ذوق کرده بودی هی میافتادی هی بلند میشدی عزیزم خیلی بامزه بود فیلم هم ازت گرفتم عزیزم از اولین قدمهای قشنگت. قربونت بشم...
20 خرداد 1391

آوین درراه اهواز

عزیز کوچولوی من سلام دختر عزیز دردونه ی من هفته ی پیش رفتیم اهواز یه آتلیه عکاسی خوب تا ازت عکس بگیریم. این آتلیه رو خاله طاهره معرفی کرده بود. خاله طاهره همسر همکار مامانه. خاله طاهره و شوهرش از دوستای خوب مامان هستند و تو رو خیلی دوست دارند. خاول از کار آتلیه مطمئن نبودم اما وقتی نمونه کارهاشو دیدم خیلی خوشم اومد. انقدر موقع عکس گرفتن بامزه بودی که نگو. یه جا بند نمی شدی و نمیشد ازت عکس گرفت. تا لباس جدید میکردم تنتو میگذاشتمت روی زمینه تند تند مثل پیشی راه میافتادی و نمی موندی سرجات. با کلی کلک و برنامه سعی میکردیم بخندونیمت. خاله مهرنوش هم خیلی کمک کرد این وسط ...بابا هم سعی میکرد ازت فیلم بگیره البته بیشتر از سقف عکاسی فیلم گرفته ت...
8 ارديبهشت 1391

تولد يك سالگي

    روز چهارشنبه 24 اسفند ماه بود و من به شدت براي خونه اومدن عجله داشتم. خداروشكر چهارشنبه ها كار مامان 1:30 تمامه و تا برسم خونه 2:15 ميشه . چهارشنبه شروع تعطيلات عيد بود . من قرار بود هفته ي اول عيد رو مرخصي بگيرم و از 5 فروردين مامي بايد برگرده سركار تا همكارم بتونه بره مرخصي.  خلاصه از چند روز قبل بار سفرو بستم و آماده بودم چون ميدونستم وسايل زياده مخصوصاً وسايل آوين خانمي گل كه ديگه خودش يه چمدون مخصوص خودش داره.   متاسفانه دو روزي بود كه تب كرده بودي و خيلي بي تاب بودي و به خاطر همين من اشتياقمو واسه رفتن به تعطيلات از دست داده بودم. دكتر رفتيم آزمايش خون هم دادي از اون دستاي كوچولوت و دكتر گ...
6 ارديبهشت 1391