آوین کوچولوآوین کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

دختر نازم آوين كوچولو

آوین خانوم گل همیشه بهار

تاخير طولاني

سلام دختركم.عزيزم.مي دوني چند وقته نيومدم ويلاگت چيزي بنويسم...شش ماهي ميشه. شديد مشغول كار و زندگي شديم البته بيشتر كار.احساس ميكنم هشتاد درصد زندگيم به كاركردن ميگذره از اين بابت واقعا متاسفم كه دختر گلمو روزي ده ساعت نميبينم. متاسفانه ساعت كاري خيلي زياده و وقتي ميرسم بسيار خسته و بي انرژي هستم و تو هم كه توي مهد خوابهاتو رفتي بسيار سرحالي.حالا يه مامان نيمه جون يه بچه ي شيطون سرحال كه بازي ميخواد نه اينطور.....واييي وايييي من خوابم مياد تو بازي ميخواي.خدا خير بده خاله زينا(زينب) را.خدا خيرش بده بنده خدا حسابي كمكم ميكنه.با بودن اون كمي ميخوابم استراحت ميكنم.اوايل باهاش خوب نبودي ولي بعد باهاش خوب شدي.بعضي وقتا روزاي تعطيل كه اون نمياد م...
24 فروردين 1393

آوین خانم دیگه داره بزرگ میشه

سلام دخترم.خیلی وقته توی وبلاگت چیزی ننوشتم.دیگه الان دو سال و هشت ماهته مو برای خودت خانمی شدی،همچنان بعضی ویتا گریه های بدو زیادی میکنی و حسابی منو عصبانی میکنی.لجبازیهات هم حسابی لج بازی هستن بهتمام معناو  کوتاه بیانیستی.دیگه جمله میگی.جمله های کامل و قشنگ.مثالش، در حال دیدن موش و گربه:وقتی هاپو استخون میخوره.ماما ببی هاپو غذا مخوه منم غذا میخام آوین بابا جون خوبه یابده؟بابا جو بده.اییی.پی پی کده.جیش کده{بابا جون بیچاره } عصرها واست پرستار گرفتم که وقتی ماما خستست و از سرکا ر اومده اون باهات بازی کنه و پارک ببردت،من که خیلی راضیم اما تو بعضی وقتها دوسش داری بعضی ویتها هم نه،،،، ولی واقعا چاره یدیگه ای ندارم ازسرکار میام خیلی ...
15 آبان 1392

اسفندماه ؛ ماه متفاوت

 این روزا که آخر اسفنده یه جوره دیگست هم سال نو داره میاد هم تولد تو نزدیک میشه. سرکار هم حال و هواش متفاوته انگار همه منتظر یه اتفاق قشنگند و اونم اومدن سال نو و زنده شدنه طبیعته اما برای من علاوه بر اینها اومدن دخترک قشنگم هم اضافه میشه که خوشحالتر باشم. بماند که نو شدن سال مثل زمانای قدیم و زمان بچگیهامون نیست. یادمه اون موقع ها خیلی هیجان داشتیم نه چون بچه بودیم. پدرمادرهامون هم هیجانشون از الان ما بیشتر بود.کلا ملت همه افسردگی گرفتند. خدایا چی بگم.خیلی وضع روحی ملت خرابه.وللش من خیلی هیجان دارم واسه تولد دختر تک دونه ام که می خوام امسال هم تولدشو خونه ی مامانم اینا بگیرم. دوست دارم خوشحال بشه با دیدن شمع و کیک و.....تا جایی بادکنک ...
3 فروردين 1392

عید 92

امروز دوم عیده الان 12 شبه و آوین خوابیده. من وقت کردم بیام نت. بیست و نهم حرکت کردیم و شب رسیدیم.متاسفانه به جای آتش روشن کردن واسه چهارشنبه سوری با دو سه تا ترقه سر و تهشو هم آوردیم. بخدا میگم ملت افسرده شدند .... بچه که بودیم غیر ممکن بود آتیش روشن نکنیم و از روش نپریم ....اصلا یه جورایی ملت دل مرده شدند. انقدر مشکلات زندگی ها زیاده که دیگه هیچی حال آدمارو خوب نمیکنه. خلاصه کیک تولد آوین رو هم سفارش دادم واسه سی اسفند. گفتم شکلاتی ساده با یه نوشته روش که تبریک تولد آوینه. تزئین رو هم انجام دادم خیلی ساده تر از پارسال. و منتظر رسیدن فرداش شدم. ساعت دو و نیم سال تحویل شد و بعد از تبریک همه افقی شدند و خوابیدیم. خداروشکر کسی هم نیومد وقتی ...
3 فروردين 1392

دختر خوب من

سلااااااااام خیلی وقته فرصت نشده بیام چیزی بنویسم. این مدت خیلی سرم شلوغ بوده اما خداروشکر چشم شیطون کور و گوشش کر تو مرتب مهدتو رفتی و من هم مرتب سرکار بودم.به جز روزایی که برای تفریح مرخصی گرفتیم و رفتیم اهواز گردش و خرید. امروز پنج شنبه بیست و شش بهمن ماهه. بابا دو روزه که نیست و برای شرکت در کنفرانس ملی برق به دانشگاه رفته. امسال مقاله ی بابا پذیرفته شده و باید توی کنفرانس ارائه ش کنه. حیف شد که نتونستم برم. سال های پیش که نینی نداشتیم همچین روزهایی من هم باهاش میرفتم تا از نزدیک موفقیت و سربلندیشو ببینم. البته اصلاً مهم نیست عوضش الان صاحب یه دختر ملوسم. راستی امسال یه کم متفاوته و فرق میکنه با سالهای پیش بابا که دیگه آقای دکتر هستن...
26 بهمن 1391

عکس های آتلیه ی آوین کوچولو

سلام....... بالاخره من وقت کردم تا عکسها رو اسکن کنم و بزارم توی وبلاگ.البته بعد از 8 ماه..متاسفانه عکاسی فایل عکسا رو روی cd نداد. من هم منتظر فرصتی بودم اسکنشون کنم و امروز جمعه موفق شدم. اما یه چیزی واسم عجیب بود و این بود که آوین اصلا مزاحم کارم نشد و داشت واسه خودش بازی می کرد. عجیبه انگار دخترم بزرگتر شده و می دونه که باید خودش با خودش بازی کنه. خیلی خوشحالم که الان نمیاد آویزونم بشه و اذیت کنه ولی انگاری اومد.چیه مامان؟ -بالایی -بالایی چیه؟-داره دستمو میکشه.آهان بالایی.جدیدا گیر داده به دکری ها و وسایل تزیینی بالای کمدها. ای شیطون. کافی بهت بدم  تا خردشون کنی. شیطونک. راستی من از این آتلیه ای که رفتم بسیار راضی هستم .خیلی...
8 دی 1391

عکس های یک سالگی به بعد

  ژست تلفنی ژست تلفنی خوابیدن توی تخت گلبرگ وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم زیبایی‌ات را با بهار............ گاه اشتباه می‌کنم وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم زیبایی‌ات را با بهار............ گاه اشتباه می‌کنم آوین و جوجه های  طلایی .بعد از اینکه جوجه ها رو توی دستاش فشرد جوجه ها از خونه تبعید شدند.   آوین و جوجه آوین در حمام آوین و کار با کامپیوتر بی حال و خوابالو عشق را میشود از پنجره ی چشم تو دید لپای پشه گزیده در مهمونی ساسان و شیما   در حال آهنگ زدن آوین ...
30 آذر 1391

دیگه ازت دور نمیشم

کوچولوی من بعد از یک و هفته و نیم که ازت دور بودم اومدم پیشت. صحنه ی جالبی بود تعجب کرده بودی و فقط نگاه میکردی. لحظه ای که طول حیاطو طی کردم و به در رسیدم سفت بغلت کردم و تو که تا حالا داشتی با تعجب نگاهم میکردی شروع کردی به بوسیدنم. یادت افتاد که آرههه من مامانتم. حالا ببوس و ....شاید سی تایی منو بوس کردی و چسبیده بودی بهم. از بغلم پایین نمیرفتی و به هیچ کس توجه نمیکردی. عزیزم مجبور شدم تنها بزارمت. آخه بعد از اون مریضی صلاح نبود مهد بری شاید دوباره مریض میشدی. اما بعد از اینکه دیدم دوری از من توی روحیه ات تأثیر گذاشته دیگه  تصمیم گرفتم هیچوقت ازت دور نشم. سه روزی که پیش مامان جون اینا بودیم یک لحظه منو تنها نمیزاشتی همه جا دنبالم می...
28 آذر 1391

گل همیشه بهار من

 عزیز من عشق زیبای من دلم برات خیلی تنگ شده!!!!! الان که ازت جدا هستم دارم معنای دلتنگی را با تمام وجود حس میکنم دخترک عزیزم. می دونم که جدایی برای تو هم سخت بود اما زود تمام میشه. شش روز از 22 تا 27 آبان توی بیمارستان بستری بودی بخاطر اسهال شدید ...بازهم این ویروس لعنتی..یادآوریشم برام ضجرآوره ..بماند که چه روزای سختی داشتیم توی بیمارستان از رگ گرفتن از اون دستای کوچولوت تا دم به دم تب گرفتن  و اذیتها..........اما خداروشکر که الان خوب خوب شدی. معمولا این اتفاق برای همه ی بچه ها میافته. خود مامی وقتی نینی دو ماهه بود اینطوری شده عزیزم. انشالله که دیگه پیش نیاد و همیشه سالم باشی عزیزم. اما متاسفانه هوای خوزستان آلوده است و...
10 آذر 1391