آوین کوچولوآوین کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دختر نازم آوين كوچولو

آوین درراه اهواز

1391/2/8 19:17
نویسنده : شاینا
964 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز کوچولوی من سلام

دختر عزیز دردونه ی من هفته ی پیش رفتیم اهواز یه آتلیه عکاسی خوب تا ازت عکس بگیریم. این آتلیه رو خاله طاهره معرفی کرده بود. خاله طاهره همسر همکار مامانه. خاله طاهره و شوهرش از دوستای خوب مامان هستند و تو رو خیلی دوست دارند. خاول از کار آتلیه مطمئن نبودم اما وقتی نمونه کارهاشو دیدم خیلی خوشم اومد. انقدر موقع عکس گرفتن بامزه بودی که نگو. یه جا بند نمی شدی و نمیشد ازت عکس گرفت. تا لباس جدید میکردم تنتو میگذاشتمت روی زمینه تند تند مثل پیشی راه میافتادی و نمی موندی سرجات. با کلی کلک و برنامه سعی میکردیم بخندونیمت. خاله مهرنوش هم خیلی کمک کرد این وسط ...بابا هم سعی میکرد ازت فیلم بگیره البته بیشتر از سقف عکاسی فیلم گرفته تا تو بسکه داشت می خندید و حواسش به فیلم گرفتن نبود. خلا صه کلی عکس گرفتن و قرار شد هفته ی آینده برای انتخابشون بریم. 

امروز جمعه است و ما تازه از اهواز برگشتیم. دیروز رفتیم اهواز تا عکسایی که آتلیه ازت گرفته بودیم و ببینیم و انتخاب کنیم.یه سری هم به خاله طاهره زدیم.راستی خاله طاهره نینی داره و سه ماهه دیگه بدنیا میاد واسه همین مامان یه آش دوغ خوشمزه درست کرد و برای خاله طاهره برد تا بخوره و نینی تو دلی حال کنه. اتفاقا طاهره جون هم با ما اومد تا عکساتو ببینه.چه عکسای خوشکلی. شصت تا عکس ازت گرفته بود آقای عکاس و همشون خوشکل بودن ولی ما 18 تاشو برای چاپ انتخاب کردیم. اما دیروز برای رفتن بلایی به سر من و بابا آوردی که از اهواز آوردنت پشیمون شدیم و وسط راه می خواستیم برگردیم. نمی دونم شاید خوابت میومد که اینقدر بی قراری کردی. اولش بازی میکردی اما نمی دونم چی شد شروع کردی به گریه و لجبازی و به هیچ صراطی مستقیم نمی شدی. هرچی مامان بغلت می کرد و میبوسید و ناز میکرد انگار نه انگار خودتو مینداختی از بغلم بیرون روی صندلی ماشین و سرتو میکوبیدی این ور و اون ور...خوذتو پرت می کردی کف ماشین.....یه بساطی داشتیم.....اعصاب مونو بشدت خرد کرده بودی و از اول مسیر تا آخر مسیر یک ریز بدون توقف گریه کردی....

فکر مسافرت رفتن با تو دیوونم میکنه. اگر میلیونها تومان پول هم بهم بدن با تو مسافرت نمیرم عزیزم. از ممکو تا اهواز و تحملت میکنم اما بیشترشو نه... کاش تو هم مثل بقیه ی بچه ها وقتی تو ماشین خوابت میومد راحت می خوابیدی و مارا روانی نمی کردی عزیزم. تا به مقصد برسیم پدرمونو درمیاری بد اخلاق من.

عزیزم نمی دونی منو به حال گریه انداختی خیلییییییییییییییی اذیت کردی. خیلی لجباز و یه دنده و بداخلاق میشی بعضی وقتا که صد تا آدم بزرگ حریفت نمیشن و نمی تونند ساکتت کنند. اینارو نوشتم تا بعد که میخونی بدونی چقدر یه پدر مادر اذیت میشن تا بچشونو بزرگ کنند. فک نکنی راحت بزرگ شدی ...یه بابا مامان را پیر کردی تا بزرگ شدی. واویلا!!! الان هم صدای گریت میاد یا خدا!!!! بیدار شدی!!!!اما ساکت شدی انگاری....هیچی خلاصه من از روز اولی که این وبلاگو درست کردم همش از خوبیات و قشنگیات گفتم از اذیتات و آزارات نگفتم. و تو از بچه هایی بودی که خیلی بدقلق بودی و مارو اذیت کردی!!!

تا کوچیک بودی دلدرد های شدید تا بزرگتر شدی بد اخلاقیات و اینکه بابا سامان دانشجوی دکتراست و تو اصلا نمیزاری درس بخونه!! این هم شده یه مصیبت!! تا میبینی بابا پای لپتابش درس میخونه انقدر جیغ میکشی تا بری بالا بشینی پای لپ تاپ و بعد شروع میکنی به مشت و لگد و دکمه کندن!!!

خدا نکنه من بشینم پای لپ تاپم انقدر جیغ میزنی که از دور منو فراری میدی. حسرت به دلم مونده بشینم یه کم درس بخونم.زبان بخونم. توی اینترنت برم. خیلی اذیت میکنیییی. نمی دونم شایدم حق داری شاید ما باید تمام وقتمونو برای تو بزاریم و بی خیال کارای دیگه بشیم.  نمی دونم چی بگم عزیزم. اما با این همه بلایی که سرمون میاری بازم ما عاشقتیم و خیلی دوست داریم فرشته ی بداخلاق من!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

هديه
9 اردیبهشت 91 21:30
سلاااااااااااااام...پس منتظريم عكساي خوشگلشو بببينيم
شاینا
19 اردیبهشت 91 19:15
حتما آماده بشه میزارم. مرسی از نظرتون.
سامان
1 خرداد 91 13:07
همیشه تو راه بی تابی میکنه حیفه که نمیتونیم با ماشین بریم مسافرت تو هواپیما هم که باید بره تا پیش کابین خلبان خلاصه ما رو خونه نشین کرده
رستا
29 مهر 91 1:06
مامان آوین میشه اسم آتلیه در اهواز رو بگید .منم میخوام دخترم رو ببرم آتلیه.
رستا
29 مهر 91 1:06
مامان آوین میشه اسم آتلیه در اهواز رو بگید .منم میخوام دخترم رو ببرم آتلیه.
شاینا
3 آذر 91 23:55
سلام. آتلیه امرداد خیابان دانیال کورش. من که خیلی راضی بودم.اما فایل عکسارو نداد.