آوین کوچولوآوین کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

دختر نازم آوين كوچولو

آوين و مهدكودك

1391/1/19 13:31
نویسنده : شاینا
258 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزيزم. ناناز مامان. جيگر مامي. امروز كه رفتي مهد با چشاي پر اشكت ملتمسانه نگام ميكردي اما ماماني من چاره ندارم بايد بري مهد. شكر خدا وقتي بوسيدمت و ازت خداحافظي كردم دم در مهد كه رسيدم ديگه ساكت شده بودي. مهد رفتنت از اسفند 89 شروع شد البته آروم آروم نرم نرم. روزي  يه ساعت ميبردمت خودم هم ميومدم پيشت . اولش خيلي اشتياق داشتي ديدن بچه هاي زياد خيلي برات قشنگ و جالب بود. چهار دست پا تند تند ميدويدي دنبال ني نياي از خودت بزرگتر. عزيزم خيلي با مزه اي!

انقدر حواست پرت ني نياي ديگه ميشد منو از ياد ميبردي منم امتحانت ميكردم ميگذاشتمت و ميرفتم ببينم عكس العملت چيه. خيلي خوب بود. بعدش ديگه خاله نرگس ميبرد و دو سه ساعتي مي گذاشتت مهد تا كم كم عادت كني. و بالاخره عادت كردي و بهتر شدي چون الان فقط لحظه ي ورود به مهد گريه ميكني و بعد كه مامان ميره ديگه مشغول بازي ميشي عزيز دلم .

امروز كه ٩١/١/١٩ شنبه است(حروف قرينه شدند تو اين تاريخ) سومين هفته از فروردينه كه ميري مهد. خوبه ديگه مامان جوني آخه يك سالت شده ديگه بزرگ شدي عزيزم. مامان بايد بره سركار. خاله نرگس هم ديگه نميتونست باشه خوب اونم كار داره. همين شش ماه هم واقعاً ازش ممنونم كه اين محبت رو در حق ما كرد.

 مطمئنم يه روزي ميرسه كه جمعه ست و تعطيله و تو هي به من ميگي مامان بريم مهد مامان پاشو بريم مهد و من ميگم ماماني امروز جمعه است بزار بخوابيم بچه!!!! فدات شم عزيزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)