آوین کوچولوآوین کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

دختر نازم آوين كوچولو

تاخير طولاني

1393/1/24 13:49
نویسنده : شاینا
930 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختركم.عزيزم.مي دوني چند وقته نيومدم ويلاگت چيزي بنويسم...شش ماهي ميشه. شديد مشغول كار و زندگي شديم البته بيشتر كار.احساس ميكنم هشتاد درصد زندگيم به كاركردن ميگذره از اين بابت واقعا متاسفم كه دختر گلمو روزي ده ساعت نميبينم. متاسفانه ساعت كاري خيلي زياده و وقتي ميرسم بسيار خسته و بي انرژي هستم و تو هم كه توي مهد خوابهاتو رفتي بسيار سرحالي.حالا يه مامان نيمه جون يه بچه ي شيطون سرحال كه بازي ميخواد نه اينطور.....واييي وايييي من خوابم مياد تو بازي ميخواي.خدا خير بده خاله زينا(زينب) را.خدا خيرش بده بنده خدا حسابي كمكم ميكنه.با بودن اون كمي ميخوابم استراحت ميكنم.اوايل باهاش خوب نبودي ولي بعد باهاش خوب شدي.بعضي وقتا روزاي تعطيل كه اون نمياد ميگي: خاله زينا خزامي كجاست.بياد خونمون.بهش عادت كردي.پارك ميبردت حسابي باهات بازي ميكنه و خوب كاراي خونه كه ديگه بزار و برو ...بنده خدا خيلي زحمت ميكشه.خدا حفظش كنه اگر اون نبود نمي دونستم چطور بگذرونم...خلاصه آوين خانم از بازي و پارك سيري نداري. بخاطر همين پارك بود كه آبان ماه مهدتو عوض كردم بردمت يه مهدي كه وسط سالن مهد پارك داره استخر توپ سرسره با وسايل ديگه/گفتم حداقل تو مهد بازي كني مياي خونه ديگه نگي بريم پارك...اما شما كلا از پارك سير نميشيد دخترم. سرزمين عجايب كه ديگه بزار و برو هر هفته اهواز سيتي سنتر مهزيار سرزمين عجايب..د.ودوچي..بپري....جالبه تا ميپيچيم توي زيتون بايد جلوي چشماتو بگيريم مبادا ساختمان بلند قلعه ي سحرآميزو ببيني وگرنه هر دم به ساعت ما بريم اهواز شما ميخواي بري بازي كني.خلاصه عشق بازي هستي.البته حقم داري ها...عيب از ماست. كار خستمون ميكنه براي تو انرژي نداريم...ببخش عزيزم...ميگذره تو هم بزرگ ميشي.

ماشالله بزنم به تخته بزرگ شدي خانومي شدي به تيپت اهميت ميدي تو آيينه خودتو بررسي ميكني لباس خوشگل ميخواي موهات بلند شده...بزنم به تخته هزار ماشالله باهوشي و نميشه گولت زد.عزيزكم.

يكي از دوستات كه دختر دوست مامانه اسمش بهار است.خيلي دوسش داري خيلي باهم خوبيد ولت كنن ميخواي كلا بري خونشون بموني.تازه به دوستم گفتي : خاله آزاده مامان من شو...اي واي.دخترم بي معرفت شدي زودي تمام زحمات مامانت يادت رفت ..بخاطر بهار كلا ميخواي مامانتو عوض كني. خدا براي هم نگهتون داره كه خواهرت باشه چون ما كه قصد خواهر برادر آوردن برات نداريم.انشالله روابط خوبي با بچه هاي دوستانمون داشته باشي جاي آبجي داداش برات پر بشه. آمييننننن....

خلاصه دخترم بابا هم كه طبق معمول دانشگاه و درس و تدريس و يه نيم چه هم سركار. تا سه سال ديگه درس داره...نميدونم اوضاعمون چي بشه. خداكنه همه چيز به خوبي و خوشي پيش بره.

ديگه ....چي بگم برات عزيم الان توي اداره هستم و لحظه شماري ميكنم ببينمت....تو هم در حال بازي و ورجه وورجه در مهدكودك....

پسندها (2)

نظرات (0)