5 روز تب آوین

عزیز من چند روزه حسابی مریض و بداخلاق شدی از جمعه بیست و چهار شهریور(تولد مامان بود. بابایی جونت هم یادش نبود. هیچکی مامانو دوست نداره. فقط دو نفر منو دوست داشتن و بهم اس ام اس زدند. بانک تجارت و همراه اول. راستی زن عمو مژگانت هم دوسم داشت)  تا امروز چهارشنبه تب داری و بداخلاقی. دو روز من مرخصی گرفتم دو روز هم بابا تا پیشت بمونیم و امروز هم دوباره من سر کار نرفتم دختر عزیزم. سلامتی تو از همه چیز برام مهمتره.

  هرچی دارو بوده نوش جون کردی تا بالاخره از دیشب یکم حالت بهتر شد پیش 5 تا دکتر هم رفتیم از سرماخوردگی و گلودرد و آبریزش تا تب ویروسی و دندون درد همشونو داشتی بمیرم که چقدر ضجر کشیدی مامان. بدتر از همه لب به غذا نزدی این 5 روز و آب شدی یه کم گوشت اومده بود به تنت که همش رفت. الان هم که بهتر شدی بازم غذا نمی خوری.

مامان هم کلی این چند روز گریه کرده و از خدا خواسته سلامتی رو بهت برگردونه. همش می گفتم خدایا چه گناهی کردم که باید این روزا را ببینم. واقعا چند بار آرزوی مرگ کردم وقتی این جوری می دیدمت. لثه هات همه متورم و قرمز لبهات متورم و قاچ خورده. چشات گود رفته. خیلی بد بود ...مصیبت بزرگ من تو این چند روز دارو دادن بهت بود که با زور می خوردی بعد هم همه رو بالا می آوردی. دارو هات هم زیاد بودن . می دونی چجوری بهت دارو میدم می خوابونمت روی زمین بین زانوهام نگهت می دارم با یه دستم صورتتو سفت می گیرم و با دست دیگه قطره چکونو میرزیم تو حلقت و تو هی سیاه می شی هی گریه میکنی و ....سیاه میشی و .....صحنه ی فوق خشن ک هرکی این منظره رو میبینه کلی دلش برات می سوزه ....ولی ناچارممممم دیگه راهی نیست مثل بچه های خوب که خودت نمیای بخوریش.

خلاصه این 5 روز به ادازه ده سال ÷یرتر شدم هر کی منو میبنه میگه چته چی شده. همش میگم خدایا منو مریض کن این بچه رو نه.

واقعا سخته . نگهداری بچهی شیطون و نغ نغویی مثل تو سخته وای به حال اینکه مریض هم بشه. 5 روز داری نغ میزنی و گریه میکنی .....

واقعا عصبی شدم این چند روز .نمی دونم الان می فهمم که بچه خیلی سخته و یه دونش هم بسه. به قول مامان جون کاری کردی که یکی یدونه بمونی.

انقدر شلوغ میکنی که وقت نمیکنم عکس بزارم توی وبلاگت!!!!!!!!